-
ما اینجاییم
1387/11/21 21:19
شراب شور
-
کوچ
1387/07/29 22:36
هرمین من دوستت دارم اگر ققنوست به سلامت از آتش برخاسته فقط به عشق تو بوده کوچ میکنیم به خانه جدید جایی که مثل قلبم فقط مال توئه «هیربد»
-
با عجله و خیلی هول هولکی
1387/07/29 11:52
دوستات دارم ای نازکدل مهربونم و همیشه یادم میره مواظب قلب بلورینی باشم که با یه آه کوچولو جرینگی میشکنه
-
در نقطهی صفر ِاین ماه طلایی، با کمی لکنت و یک عالمه عشق
1387/07/27 09:15
اگر تمام واژههایی را که بلدم بهکار گیرم باز هم نمیتوانم بگویم چقدر تولدت مبارک! به اندازهی تمام برگهای پاییزی دوستات دارم
-
۱
1387/07/26 21:57
یک روز یک ساعت یک لحظه کیبوردم بند آمده! به انتظار فردا میمانم با هزاران کاری که نکردهام
-
۲ روز دوستیات را عشق است
1387/07/25 02:08
در یک خانهی عاریهای که نشان از عشق دیگری دارد تنها میتوان دل به دوستیهای بیشائبه خوش کرد
-
«سه»تاره
1387/07/24 07:22
زیر آوار گذشتههایی که از آن من نیست نفسام تنگ میشود اما ترسی نیست تا طلوع «سه»تاره فقط سه روز مانده
-
چهارپارهی مستانه
1387/07/23 21:42
دو ساعت و نیم تا بوسهی صفر هیچ تنها دوستات دارم
-
جوجهای در زیر بالهای ققنوس پناه گرفته است
1387/07/22 13:29
پنج پنجه پنجره پنجاب اینها واژه اینها همه بهانهاند تا گفته باشم دستهایت آشیانهی مناند
-
۶ تکه پیتزا در معیت ملکه الیزابت هیچٌم
1387/07/21 12:36
مثل شمع آب میشوم اما نه از آتش بلکه از داغی گونههایم وقتی مهربانی تو به اوج میرسد
-
بعد از شام «اویا» و شمع لرزان درآب و «بسکین رابینز»ی که نخوردیم
1387/07/20 01:23
از اینجا تا جایی که تو نشستهای تنها هفت قدم فاصله است سه و نیم قدم تو بردار سه و نیم قدم من تا در تلاقی راه به بوسهات برسم
-
«هشت» بهشت منی
1387/07/19 15:00
تو لذت کشیدن More سبز بعد از خوردن یک تکه After Eight!
-
نٌه قدم مانده به آغوشت
1387/07/18 06:51
ققنوس میسوزد تا برخیزد من برخاستهام تا بسوزم
-
نگاهم را بردار
1387/07/17 12:20
وقتی میروی نگاهم در اولین پیچ راهپله جا میماند ده پله بشمار من در کنار توام
-
فکر کردی نمینویسم؟!
1387/07/16 19:07
نه نه نه نه هزار کار هم که داشته باشم یادم نمیرود یازده بار نرمهی گوشت را ببوسم و عاشقانه زمزمه کنم: آری آری آری آری «تو همان که دل میطلبد آنی»!
-
از «دوازده» که می گذرد، در انتظار دیدنت دلم آب میشود
1387/07/15 17:41
همین!
-
سیزده مداد تا نوشتن کج و کولهترین عاشقانهها
1387/07/14 10:27
شهر کتاب نیاوران خوب است پاککن و خطکش و ماژیک Faber-Castell خوب است لازانیا خوب است در کنار تو نشستن و موسیقی درپیت گوش کردن خوب است میدانی؟ اصولا همه چیز و همه کس در کنار تو خوب و زیباست والسّلام!
-
در فاصلهی چهارده دلشوره
1387/07/13 00:29
از من تا تو فقط یک کلیک فاصله است با بوسهای مرا به خود add کن
-
خواب که بودی پانزده بار لبانت را بوسیدم
1387/07/12 14:50
«دیشب» خوب بود «دیشب» شب smirnoff و ژامبون و چیپس و ماست بود و شب «پرنس» و شبی که یک گربه را به بهشت رساند (ای «دیشب» فرصتطلب!) «دیشب» را پانزده تا دوست دارم به خاطر واژههای نامفهوم شبانهات و اندوه مهربان تو که اشک نشده به آغوش خواب غلطید
-
امشب که پیش من نیستی
1387/07/11 00:27
دلم برایت لوس میشود شانزده بار!
-
شبیخون
1387/07/10 00:32
نفسهایت را میشمارم: یک دو سه ... پانزده شانزده هفده ... مرا در آغوش نیمهشبات راه میدهی؟ یا آن که هفده بار بر تختخوابِ ستاره شبیخون بزنم؟
-
در محوطهی هیجده قدم آغوشت
1387/07/09 01:46
«Starry Night» دلستر مشکی سفال لاجورد لپتاپ مشکی مارلبروی لایت پیراهن مشکی پاییز بوسه هیجده ... هی! «آسمان پر ستاره»ی من تویی، میدانی؟
-
چه زود میگذره
1387/07/08 11:39
نوزده لواشک خوشمزه نوزده ملچ ملوچ نوزده «وای چه ترشه!» نوزده لبخند مهربان تو فقط نوزده تا ...
-
بیست بوسهی راهپلهای
1387/07/07 10:00
این روزهای زیبای «مهر» هوای عشق بارانیست تنها بیست بار ... بیست بار «شب به خیر عزیزم» بیست بار بوسهی راهپلهای بیست بار نوازش؛ با طعم شیر سرد و کلوچهی نوشین بیست بار لمس «دب اکبر» پوست داغات بیست بار نیلوفرانه به دور کعبهی تنات بیست بار دم زدن در نفسهای سوزانات بیست بار ... به میعاد میلاد مهربانترین ققنوس...
-
یک عشق، یک باد
1387/07/06 00:46
آرام و طولانی عشقبازی کردیم. بادی آمد و پنجرهها کمی لرزید ... از بدناش خوشم آمد و او هم گفت که از بدن من خوشش آمده و هیچ حرف دیگری نداشتیم که به هم بگوییم. ناگهان باد ایستاد. «چی بود؟» «باد.»
-
...
1387/07/05 10:56
آدمها پُراند از سوءتفاهم. کلی باید زور زد برای فهماندن یک حرف، یک تصویر، یک صدا، یک حس، یک لذت. آخرش هم معلوم نیست همانی را بفهمند که تو میخواهی. بعد یکهو سر و کلهی کسی پیدا میشود که فرق میکند. نگاهش میکنی و میفهمد دلت «شازده کوچولو» با صدای شاملو میخواهد. لبخند میزنی و میفهمد لبهایت بوسهی توتفرنگی...
-
دستها
1387/07/04 21:41
دست در دست هم قدم زدیم. دستها چیزهای خیلی خوبیاند، بهخصوص بعد از اینکه از عشقبازی برگشته باشند.
-
نام من
1387/07/04 21:21
به گمانم تا حدی کنجکاوی تا بدانی چه کسی هستم، اما یکی از آنهاییام که نام ثابتی ندارد. نامم به تو بستگی دارد. فقط هرجور که به ذهنات میرسد صدایم کن. «ریچارد براتیگان»
-
Phoenix
1387/07/01 11:53
«ققنوس نزدیک به هزار سال عمر میکند و زمان مرگ خود را به خوبی میداند. در وقت مرگ هیزم فراوان گرد میآورد، آوازهای بسیار حزین از دل پر خون میخواند، دیگر حیوانات به دورش جمع میشوند و برخی در برابرش جان میدهند، در دم آخر چنان سخت بال بر هم میزند که از آن آتش میجهد و او را با انبوه هیزم به آتش میکشد، بعد میسوزد و...